۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳۷

غنچه این باغ بوی پاره دل می دهد
شاخ گل یادی ز دست و تیغ قاتل می دهد

کم نگردد فیض حسن از پرده داریهای شرم
شمع در فانوس نور خود به محفل می دهد

حاصل زهد ریایی جز کف افسوس نیست
دانه چون پنهان شود در خاک حاصل می دهد

دامن صدق طلب هرکس که می آرد به دست
گام اول پشت بر دیوار منزل می دهد

می کشد میدان که دریا را در آغوش آورد
موج اگر دامن به دست خشک ساحل می دهد

کشتن بی زخم می خواهم، که زخم بی ادب
بوسه گستاخانه بر شمشیر قاتل می دهد

خون من از بس که با پیکان او جوشیده است
در رگ من موج خون بانگ سلاسل می دهد

صائب از قید فرنگ عقل می گردد خلاص
هر که دین و دل به آن مشکین سلاسل می دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.