هوش مصنوعی: این شعر عرفانی از منصور حلاج، شاعر و عارف نامدار، بیانگر تجربیات و احساسات عمیق عرفانی اوست. در این شعر، منصور از رسیدن باده عشق (نماد معرفت الهی) به خود سخن می‌گوید و تأثیر آن را بر جهان و دیگران توصیف می‌کند. او از جنون عشق، صفای دل، و تأثیر گفتار و وجود خود بر سالکان راه حق می‌گوید.
رده سنی: 18+ محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعاره‌های پیچیده است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند 'جنون' و 'خون' ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم یا سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۲۷۴۹

باده منصور در جام و سبوی من رسید
صاف شد این سیل خونین تا به جوی من رسید

عالمی خوشوقت شد از نافه سودای من
بر جنون زد بر دماغ هر که بوی من رسید

گشت شیرین از صفای سینه من چون صدف
آب تلخ و شور دریا تا به جوی من رسید

عشق نارس بود تا در شیشه افلاک بود
این شراب خام آخر در کدوی من رسید

غیرتم از نارسایی خون خود را می خورد
گرچه از مشرق به مغرب گفتگوی من رسید

آب آهن را زمین تشنه لب آهن رباست
تیغ او خواهد به فریاد گلوی من رسید

آه نومیدی غبار هستیم را برده بود
بر سر بالین من تا چاره جوی من رسید

در تلافی کوه غم از خاطرش برداشتم
دوش هرکس را گرانی از سبوی من رسید

سالکان را شوق من صائب سبکرفتار کرد
هرکسی هرجا رسید از گفتگوی من رسید
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.