۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵۰

دل به دارالامن حیرت نه به آسانی رسید
داد جان این صید بسمل تابه حیرانی رسید

مزد تسلیم است دارد عشق اگر قربانیی
گشت چون تسلیم اسماعیل، قربانی رسید

چون رسد وقت رهایی قفل می گردد کلید
خواب در آخر به داد ماه کنعانی رسید

قامت خم مرکب چوگانی راه فناست
عذر را بر طاق نه، چون اسب چوگانی رسید

در کنار مادر افتاد از گریبان لحد
هر که را اینجا فزون آزار جسمانی رسید

پاک از گرد علایق شو که شبنم زین چمن
در وصال آفتاب از پاکدامانی رسید

خاک صحرای قناعت در مذاقش شد شکر
مور ما تا بر سر خوان سلیمانی رسید

نیست صائب مومیایی جز شکست خویشتن
شیشه دل را شکستی کز تن آسانی رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.