۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

سَحَری کرد نِدایی عَجَب، آن رَشکِ پَری
که گُریزید زِخود در چَمَنِ بی‌خَبَری

رو به دل کردم و گفتم که زِهی مُژدهٔ خوش
که دَهَد خاکِ دُژَم را صِفَتِ جانوری

همه اَرْواحِ مُقَدَّس چو تو را مُنْتَظرند
تو چرا جان نَشَویّ و سویِ جانان نَپَری؟

در مَقامی که چُنان ماهْ تو را جِلْوه کُند
کُفر باشد که ازین سو و ازان سو نِگَری

گَر تو چون پَشّه به هر باد، پَراکَنده شَوی
پَس نَشایَد که تو خود را زِ هُمایانْ شُمَری

بِمَتَرسان دلِ خود را تو به تَهدیدِ خَسان
که نَشایَد که خَسان را به یکی خَسْ بِخَری

حیله می‌کرد دِلَم، تا زِغَمَش سَر بِبَرد
گفتم ای اَبْلَه اگر سَر بِبَری سِر نَبَری

شَمسِ تبریز خیالَت سویِ من کَژْ نِگَریست
رفتم از دست و بِگُفتم که چه شیرین نَظَری؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.