۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹۹

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد

نباشد هیچ نوشی در جهان تلخ بی نیشی
زبند نی، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد

به تمکین خموشی بر نیاید هیچ کج بحثی
که گردد راست قلابی که در کام نهنگ افتد

دل از خط بناگوش تو دارد آنقدر راحت
که طوفان دیده ای را دامن ساحل به چنگ افتد

نباشد تاب غربت نازپروردان گلشن را
که گل بر گوشه دستار زود از آب و رنگ افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.