۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۰۳

مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد
که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد

به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم
که در مغز آتشم از روغن بادام می افتد

به حرف تلخ خود را در نظرها می کند شیرین
بلای جان بود شوخی که خوش دشنام می افتد

چنان دلبستگی دارم به اسباب گرفتاری
که می سوزم اگر خاری به چشم دام می افتد

مزن فال هم آغوشی به آتش طلعتان صائب
که در پروانه آتش ز آرزوی خام می افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.