۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۰۸

دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد
که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد

کدامین بی ادب زد حلقه بر در این گلستان را؟
که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می پیچد

حجاب آب و گل گردیده سنگ راه یکتایی
وگرنه رشته تسبیح بر زتار می پیچد

به این بی ناخنی چون می خراشم سینه خود را
صدای تیشه فرهاد در کهسار می پیچد

نمی دانم چه می ریزد زکلک نامه پردازم
که هر سطری به خود از درد چون طومار می پیچد

ازین بستانسرا با دست خالی می رود بیرون
سبکدستی که بر هر دامنی چون خار می پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری است هرمژگان
که از بیمار بدخو روز و شب غمخوار می پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.