۶۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۷۷

بر یکی بوسه حَقسْتَت که چُنان می‌لَرزی
زان کِه جان است و پِیِ دادنِ جان می‌لَرزی

از دَم و دَمدَمه، آیینهٔ دل تیره شود
جِهَتِ آیِنِه بر آیِنِه دان می‌لَرزی

این جهانْ روز و شب از خوف و رَجا لَرزان است
چون که تو جانِ جهانی، تو جهان می‌لَرزی

چون قُماشاتِ تو اَنْدَر همه بازار کِه راست؟
سِزَدَت گَر جِهَتِ سود و زیان می‌لَرزی

تا که نَخْجیرِ تو از بیمِ تو خود چون لَرزَد
که تو صَیّادی و با تیر و کَمان می‌لَرزی

تو به صورت مَهی، امّا به نَظَر مِرّیخی
قاصِدِ کُشتنِ خَلْقی، چو سِنان می‌لَرزی

گَهْ پِیِ فِتْنه گَری، چون میِ خُم می‌جوشی
گَهْ چو اعضایِ غَضوب، از غَلَیان می‌لَرزی

دلْ چو ماه از پِیِ خورشیدِ رُخَت دِق دارد
تو چرا هَمچو دل اَنْدَر خَفَقان می‌لَرزی؟

به لَطَفْ جانِ بهاری تو و سَرسَبزیِ باغ
باز چون بَرگ، تو از بادِ خَزان می‌لَرزی

خَلْق چون بَرگ و تو باد و همه لَرزانِ تواَند
ظاهرا صَف شِکَنیّ و به نَهان می‌لَرزی

قَصرِ شُکری، که به تو هر کِه رَسَد، شُکر کُند
سَقْفِ صَبری تو، که از بارِ گِران می‌لَرزی

چون کُهِ قاف، یَقینْ راسخ و بی‌لَرزه بُوَد
در گُمانی تو مَگَر، که چو کَمان می‌لَرزی

دَمْ فروکَش، هَله ای ناطِقِ ظَنّیّ و خَمُش
کَزْ دَمِ فال زنان، هَمچو زنان می‌لَرزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.