۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

سخن سنجی سرآمد در فن گفتار می گردد
که چون پرگار گرد نقطه ای صدبار می گردد

ندارد همچو من دیوانه ای دامان این صحرا
که کوه از ناله ام کبک سبکرفتار می گردد

حذر کن زینهار از اتفاق دشمن عاجز
که چون پیوسته گردد مور با هم مار می گردد

ندارد در جگر آب مروت ابر دریا دل
وگرنه ظرف ما از قطره ای سرشار می گردد

حباب از ترک سر در یک نفس دریای گوهر شد
خوشا مستی که در میخانه بی دستار می گردد

نماند از درد و داغ عشق آهم در جگر صائب
نسیم از جوش گل بیرون این گلزار می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.