۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸۰

به حَق و حُرمَتِ آن کِه هَمگان را جانی
قَدَحی پُر کُن از آن که صِفَتَش می‌دانی

همه را زیر و زَبَر کُن، نه زَبَر مان و نه زیر
تا بدانند که امروز در این میدانی

آتشِ باده بِزَن در بُنهٔ شَرم و حَیا
دلِ مَستان بِگِرفت از طَرَبِ پنهانی

وَقتِ آن شُد که دلِ رفته به ما بازآری
عقل‌ها را چو کبوتربَچِگانْ پَرّانی

نُکته می‌گویی در حَلقهٔ مَستانِ خَراب
خوش بُوَد گنج که دَرتابَد در ویرانی

میِ جوشیده بَرین سوختگانْ گَردان کُن
پیشِ خامانْ بِنِه آن قَلْیه و آن بورانی

چه شُدم من؟ تو بگو هم که چه دانم شده‌ام
کِی بگوید لبِ تو، حرفِ بدین آسانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.