۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵۵

کجا دیوانه را دل از ملامت تنگ می گردد؟
که نخل بارور را دل سبک از سنگ می گردد

زدست انداز گردون کوته اندیشی که می نالد
نمی داند که ساز از گوشمال آهنگ می گردد

زبس عالم سیه در چشمم از نادیدنیها شد
مرا آیینه دل صیقلی از زنگ می گردد

به آهی کوه تمکین نکویان را سبک سازم
به من فرهاد سنگین دست کی همسنگ می گردد؟

چرا اندیشم از گرد گنه با رحمت یزدان؟
به دریا سیل چون پیوسته شد یکرنگ می گردد

اگر از زنگ می گردد سیاه آیینه ها را دل
صفای چهره افزون از خط شبرنگ می گردد

مخوان بر زاهدان خشک طینت شعر تر صائب
که آب چشم نیسان در صدفها سنگ می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.