۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸۲

تیغ را گَر تو چو خورشید دَمی رَنده زَنی
بر سَر و سَبْلَتِ این خنده زنان، خنده زَنی

ژَنده پوشیدی و جامه‌یْ مَلِکی بَرکَندی
پاره پاره دلِ ما را تو بر آن ژَنده زَنی

هر کِه بَندی ست، ازین آب و ازین گِل بِرَهَد
گَر تو یک بَند از آن طُرّه بَرین بَنده زَنی

ساقیا عقل کجا مانَد یا شَرم و اَدَب
زان میِ لَعْل چو بر مَردمِ شَرمَنده زَنی؟

ماهْ فَربه شود آن سان که نگُنجَد در چَرخ
گَر تو تابی زِ رُخَت بر مَهِ تابنده زَنی

ماه می‌گوید با زُهره که گَر مَست شَوی
زآنچه من مَست شُدم، ضَربِ پَراکَنده زَنی

ماه تا ماهی ازین ساقیِ جان سَرمَستَند
نَقْد بِسْتان، تو چرا لاف زِ آینده زَنی؟

خیز، کِامْروز هُمایون و خوش و فَرخُنده‌ست
خاصه که چَشم بر آن چهرهٔ فَرخُنده زَنی

سَرِباز از کُلَه و، پاش ازین کُنْده غَمی‌ست
بِرَهَد پاش اگر تیشه بَرین کُنْده زَنی

هَله ای باز کُلَه بازدِهْ و پَر بِگُشا
وَقتِ آن شُد که بر آن دولتِ پاینده زَنی

هَمچو مَنصور تو بر دار کُن این ناطِقه را
چو زنان چند بَرین پَنبه و پاغُنده زَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.