۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶۵

زبالیدن ترا هر دم لباسی تازه می گردد
نگنجد در قبا حسنی که بی اندازه می گردد

که را ای غنچه لب این لعل میگون است از خوبان؟
که صد برگ از تماشایش گل خمیازه می گردد

نباشد لاله ای حاجت جگرگاه بدخشان را
کجا رخسار او منت پذیر از غازه می گردد؟

زخط هر چند شد زیر و زبر مجموعه حسنت
همان از طاق ابروی تو ایمان تازه می گردد

به دعوی لب گشودن می دهد یاد از تهی مغزی
که چون خم خالی از می شد بلند آوازه می گردد

عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
مرا داغ دل گم گشته از نو تازه می گردد

مرا گر خنده ای چون غنچه در سالی شود روزی
به لب تا از ته دل می رسد خمیازه می گردد

زعاشق حسن صائب می شود مشهور در خوبی
گلستانی زیک بلبل بلند آوازه می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.