۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰۲

کسی تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد
که چون آیینه از جوهر زره زیرقبا دارد

در آن وادی که من از تشنگی بر خاک می غلطم
سراب ناامیدی جلوه آن بقا دارد

به اندک روزگاری تاک شد از سرو رعناتر
نگردد زیر دست آن کس که دستی در سخا دارد

ندیدم یک نفس راحت زحس ظاهر و باطن
چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟

من آن آتش نو امر غم که چون از یکدگر ریزم
زگرمی استخوانم شمع در راه هما دارد

مرا بیطاقتی محروم دارد از وصال او
که از آتش شرر را اضطراب دل جدا دارد

فریب دولت ده روزه دنیا مخور صائب
که آخر بدورق گرداندنی بال هما دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.