۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۴۲

دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد
سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد

چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟
به قصد خون من هر موی در کف خنجری دارد

یکی صد می شود تخم کدورت در دل تنگم
زمین دردمندان خاک حاصل پروری دارد

گوارا باد وصل خرمن گل عندلیبان را
که آغوش من انداز میان لاغری دارد

مکن تقصیر در تعمیر دل تا دسترس داری
که هر کس هر چه دارد از برای دیگری دارد

سخن کش گو مجنبان گوشه ابرو به تحسینم
سخن بر جا نمی ماند اگر بال و پری دارد

نگردد در قیامت تکمه پیراهن خجلت
سر هر کس که اینجا با سر زانو سری دارد

مبادا لب به آب زندگی چون خضرترسازی
که هر تبخاله ای در پرده دل کوثری دارد

تهیدستی به میدان می دواند اهل دعوی را
نمی جنبد صدف از جای خود تا گوهری دارد

به گوش من زبان تیشه فرهاد می گوید
به سختی بگذراند عمر، هر کس جوهری دارد

شکر شیرینی بسیار، دل را می گزد صائب
وگرنه طوطی ما نیز تنگ شکری دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.