۱۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶۲

فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنی دارد
نخواهد شمع دیگر هر که را دل روشنی دارد

مکن دور از حریم خود دل سرگشته ما را
که این پروانه همچون شمع چندین کشتنی دارد

مرا دارد زبان چرب سیر از نعمت الوان
نخواهد نانخورش هر کس که نان روغنی دارد

مگیر از جا سبک پیمانه خونابه نوشان را
که هر موجی ازو زورکمان صد منی دارد

تن آسانی مجو ای ساده دل از مسند دولت
که در هر بخیه زخم سوزنی این سوزنی دارد

حذر کن از می پرزور عشق ای عقل کوته بین
که هر برگی زتاکش پنجه شیرافکنی دارد

مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل
به پیش پا نظر کن تا چراغت روشنی دارد

زبیم خوی او آه از دلم بیرون نمی آید
سیاه این خانه دربسته را بی روزنی دارد

زقحط پرده پوشان ماند پنهان رازمن در دل
که یوسف را نهان در چاه بی پیراهنی دارد

زبان مار جای خار دارد زیر پیراهن
نهان در زیر لب هر کس که راز گفتنی دارد

نلرزد بر خود آن آزاده از فصل خزان صائب
که چون سرو از جهان یک جامه پوشیدنی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.