۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۸

شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد
دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد

شود آگاه از اسرار سر پوشیده عالم
زمهر خامشی هر کس مهیا جام جم سازد

چو شاهین سر مپیچ از راستی تا محترم گردی
که میزان را سبک در چشم مردم سنگ کم سازد

از ان شد از دم شمشیر راه عشق نازکتر
که هر کس پا برون از راه بگذارد قلم سازد

من این مژگان خونریزی کزان خوش چشم می بینم
علم را چرب از خون غزالان حرم سازد

زنقص عشق زاهد سر به دنبال خرد دارد
وگرنه خضر هیهات است با نقش قدم سازد

نفس چون گردباد آن روز سازد راست صاحبدل
که مشت خاک خود را گرد صحرای عدم سازد

چنین گر فکر دنیا خلق را خواهد فرو بردن
به اندک روزی از قارون زمین را محتشم سازد

زچشم شور، صائب دوربینی می جهد سالم
که در دارالقمار زندگی با نقش کم سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.