هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، با استفاده از استعارهها و تصاویر پیچیده، به موضوعاتی مانند عشق، رنج، صبر، قناعت و تأمل در زندگی میپردازد. شاعر از نمادهایی مانند نمک، کافور، بادام تلخ، زنبور و مورچه استفاده میکند تا مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی را بیان کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از استعارهها ممکن است برای خوانندگان جوان پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۰۷
نمک داغ مرا چون مرهم کافور می سازد
که از بادام تلخی دور، چشم شور می سازد
خط از مشق پریشان چهره را بی نور می سازد
که جوهر صیقل آیینه را مستور می سازد
سر بی مغز مجنون را به سامان شور می سازد
کدوی پوچ را پر شهد این زنبور می سازد
نمی آید زهر لرزنده جانی حرف حق گفتن
کمان دار را زه جرأت منصور می سازد
مگر گل زخمی از شمشیر آن کان ملاحت شد؟
که شور بلبلان زخم مرا ناسور می سازد
مخور از دور باش ای محفل آرا بر دماغ ما
که ما را از حریمش دل تپیدن دور می سازد
سخن در پایه پستی نمی ماند سخنور را
سلیمان دست خود را پایتخت مور می سازد
به جوش خون درین فصل بهار امیدها دارم
که می پرزور چون شد خشت از خم دور می سازد
یکی صد می شود از گرد لشکر نخوت شاهان
غبار خط مشکین حسن را مغرور می سازد
نمی گردد ملایم چون زآهم آن کمان ابرو؟
کمان سخت را آتش اگر کم زور می سازد
چراغ عقل را خاموش سازد نفس ظلمانی
گدای دوربین فرزند خود را کور می سازد
مپیچ از غنچه خسبی سر که این اکسیر خرسندی
سر زانوی وحدت را کنار حور می سازد
ز زاد آخرت غافل مشو تا فرصتی داری
که برگ عیش زیر خاک پنهان مور می سازد
قناعت کن به شهد خامشی آرام اگر خواهی
که حرف پوچ سر را خانه زنبور می سازد
به شیرینی بدل شد تلخی بادام از شوری
نمک را چرب نرمی مرهم کافور می سازد
زخاموشی شود کیفیت گفتار روزافزون
خم سربسته صائب باده را پرزور می سازد
که از بادام تلخی دور، چشم شور می سازد
خط از مشق پریشان چهره را بی نور می سازد
که جوهر صیقل آیینه را مستور می سازد
سر بی مغز مجنون را به سامان شور می سازد
کدوی پوچ را پر شهد این زنبور می سازد
نمی آید زهر لرزنده جانی حرف حق گفتن
کمان دار را زه جرأت منصور می سازد
مگر گل زخمی از شمشیر آن کان ملاحت شد؟
که شور بلبلان زخم مرا ناسور می سازد
مخور از دور باش ای محفل آرا بر دماغ ما
که ما را از حریمش دل تپیدن دور می سازد
سخن در پایه پستی نمی ماند سخنور را
سلیمان دست خود را پایتخت مور می سازد
به جوش خون درین فصل بهار امیدها دارم
که می پرزور چون شد خشت از خم دور می سازد
یکی صد می شود از گرد لشکر نخوت شاهان
غبار خط مشکین حسن را مغرور می سازد
نمی گردد ملایم چون زآهم آن کمان ابرو؟
کمان سخت را آتش اگر کم زور می سازد
چراغ عقل را خاموش سازد نفس ظلمانی
گدای دوربین فرزند خود را کور می سازد
مپیچ از غنچه خسبی سر که این اکسیر خرسندی
سر زانوی وحدت را کنار حور می سازد
ز زاد آخرت غافل مشو تا فرصتی داری
که برگ عیش زیر خاک پنهان مور می سازد
قناعت کن به شهد خامشی آرام اگر خواهی
که حرف پوچ سر را خانه زنبور می سازد
به شیرینی بدل شد تلخی بادام از شوری
نمک را چرب نرمی مرهم کافور می سازد
زخاموشی شود کیفیت گفتار روزافزون
خم سربسته صائب باده را پرزور می سازد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.