۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۰۹

دل خام مرا رخسار آتشناک می سازد
که عود خام را آتش زهستی پاک می سازد

به طوف خاک ناحق کشتگان دامن کشان رفتن
زحرف دعوی خون سینه ها را پاک می سازد

زدام سرو بالایی رهایی آرزو دارم
که طوق قمریان را حلقه فتراک می سازد

تمنای ترحم دارم از خونریز مژگانی
که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد

چنان کز پرده شب رهزنان را جرأت افزاید
نقاب خط مشکین حسن را بیباک می سازد

از ان ننشیند از طوفان به دامن گرد ساحل را
که از دریای گوهر با خس و خاشاک می سازد

زهمراهان یکدل شوق سالک بیشتر گردد
گرانی سیل را در جستجو چالاک می سازد

فروغ عارض او سیل خون از دیده می آرد
اگر خورشید گاهی دیده ای نمناک می سازد

صفای روی خوبان است در دلسوزی عاشق
که این آیینه را خاکستر دل پاک می سازد

گرفتاری بهار بی خزانی زیر پر دارد
که جوش گل گریبان قفس را چاک می سازد

خروش سیل صائب می شود در کوهسار افزون
مرا سنگ ملامت بیشتر چالاک می سازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.