۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲۹

غبار تیره بختی از دهان شکوه می خیزد
به قدر شق سیاهی از زبان خامه می ریزد

بر آن عاشق سرشک شمع آب زندگی گردد
که چون پروانه بیباک از آتش نپرهیزد

همان سرگشته چون موج سرایم در بیابانها
به جای سبزه خضر از رهگذر من اگر خیزد

امید دستگیری دارم از رهبر در آن وادی
که خار از سرکشی در دامن رهرو نیاویزد

غرور زهد آن روز از سر زاهد رود بیرون
که از اشک ندامت آب بر دست سبو ریزد

زشرم آن تبسمهای شرم آلود جا دارد
که شکر خند گل در آستین غنچه بگریزد

ز آه آتشین در پرده دل می زنم آتش
چو بینم شمع در بال و پر پروانه آمیزد

نظر بر صبح دارد گریه شبخیز من صائب
که انجم تخم خود را در زمین پاک می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.