۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳۲

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد
که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد

به آهی می تواند خواست عذر نارساییها
زمستی هر که نتواند زجای خود سحر خیزد

به زهر چشم گردون ستمگر می دهد آبش
اگر خاری پی آزار من از جای برخیزد

نه از صیقل گشادی شد نه از روشنگر امدادی
مگر در آب گشتن زنگ ازین آیینه برخیزد

چنان ترسیده است از آشنایان جهان چشمم
که بیرون می روم از خویش چون آواز در خیزد

مکن با بیخودی اندیشه از هنگامه محشر
که هر کس بیخبر از پا درآید بیخبر خیزد

زفیض سر به مهر آسمانی زله ها بندد
سبکروحی که پیش از صبحدم از خواب برخیزد

زکف سررشته زنار را دادم، ازین غافل
که چون تسبیح، تشویش من از صد رهگذر خیزد

نه برقی در کمین، نه تندبادی در نظر دارد
به امید چه یارب کشت ما از خاک برخیزد

بپوشان چشم اگر آیینه دل باصفا خواهی
که می چسبد به دل، گردی که از راه نظر خیزد

شود گر جذبه توفیق صائب دستگیر من
چنان برخیزم از دنیا که آهی از جگر خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.