۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳۶

خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزد
کند در خاک دشمن را و خود از خاک برخیزد

گناه ما غبار خاطر رحمت نمی گردد
فروغ مهر از دریای پرخون پاک برخیزد

مباد از نشأه می سرخ رویی می پرستی را
که در ایام بی برگی زپای تاک برخیزد

(چراغ دیده عشاق وقتی می شود روشن
که دود خط از ان رخسار آتشناک برخیزد)

ندارد اعتبار خاک، خون مشک در زلفش
به یک سودا درین بازار باد از خاک برخیزد

ندارد حاصلی جز قبض خاطر خاک اصفاهان
نباشد بسط در خاکی کز او تریاک برخیزد

مجو درک سخن از خام طبعان جهان صائب
که از خاکستر دل شعله ادراک برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.