۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵۸

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد
زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد

سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد
که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد

زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش
هنوزش رغبت خون از خم فتراک می ریزد

عرق افشاندی از رخ، آب شد دلهای مشتاقان
قیامت می شود چون انجم از افلاک می ریزد

نشاط باده گلرنگ را گر خضر دریابد
زلال زندگی را زیرپای تاک می ریزد

سر مینا از ان سبزست در میخانه همت
که سر جوش عطای خویش را بر خاک می ریزد

زحرف سرد بر دل می خوری هر دم، نمی دانی
که از لرزیدن دل انجم از افلاک می ریزد

زساغر منع صائب می کند زاهد، نمی داند
که می در سینه رنگ شعله ادراک می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.