۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۰

اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد
زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد

چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن
که گرد از مصحف بال و پر پروانه می ریزد

برو ناصح نمکدان نصیحت در دلم مشکن
که شور محشر از زنجیر این دیوانه می ریزد

مرا بی دانه در دام خود آورده است صیادی
که اشک شادی مرغان به دامش دانه می ریزد

مرا سنگین دلی در پیچ و تاب تشنگی دارد
که آب زندگی زلفش به دست شانه می ریزد

زشور حشر ترساند فلک دیوانه ما را
چه بیکارست، رنگ سیل در ویرانه می ریزد

نمی دانم که بر گرد سر این شمع می گردد؟
که غیرت طشت آتش بر سر پروانه می ریزد

ز اعجاز سخن در ظرف کاغذ کرده ام صائب
شرابی را که از بویش دل پیمانه می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.