۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۱

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد
که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد

در آن دریا که دست از جان خود شستن بود ساحل
زهی غافل که از موج خطر در لنگر آویزد

رگ جانم زغیرت موی آتش دیده می گردد
اگر پروانه ای را شعله در بال و پر آویزد

ندارد جز گرفتاری ثمر آمیزش خوبان
گره در کارش افتد رشته چون در گوهر آویزد

ز آتش هر که را نور بصیرت می شود حاصل
چوخار رهگذر هردم به دامانی درآویزد

مگر از خط به فکر ما سیه روزان فتد حسنش
که چون آیینه شد تاریک در خاکستر آویزد

ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبردستان
بود در خاک دایم هر که با گردون در آویزد

به تردستی زبان کوتاه کن صائب خسیسان را
که خار تر به دامن راهرو را کمتر آویزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.