۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۲

هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد
پی بیرون شد از دریای غم کشتی مهیا شد

زماه نو چنان شد صیقلی آیینه دلها
که هر کس هر چه در دل داشت بی مانع هویدا شد

به از روشندلی تیر شهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد

به ساغرهای پی در پی مرا دریاب ای ساقی
که بر تن پوست خشک از زهد خشکم همچو مینا شد

به چندین چشم بر گردون هلال عید می جستم
زموج باده چندین ماه نو یکبار پیدا شد

به صد رنگینی طاوس بیرون آمد از خلوت
بط می گرچه چندی از نظر پنهان چو عنقا شد

به یک ناخن گره نتوان گشود از عقده مشکل
دل عالم زماه عید حیرانم که چون وا شد

چو بوی گل که از بسیاری برگ گل افزاید
زماه روزه حسن دختر رز عالم آرا شد

نگردد ساز چون قانون عشرت می پرستان را؟
که مضراب دگر صائب زماه نو مهیا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.