۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۹۲

دمی کز روی آگاهی بود تیغ دودم باشد
به دنیا هر که پشت پا زند صاحب قدم باشد

بود ملک جهان زیر نگین اقبالمندی را
که چترش مهر خاموشی و تنهایی علم باشد

مکن از ظلمت فقر و فنا چون بیدلان وحشت
که آب زندگانی در شبستان عدم باشد

مشو غافل زپاس هیچ دل در عالم وحدت
که در ملک سلیمان مور هم صید حرم باشد

نیم غمگین اگر گردون نگردد بر مراد من
که برد پاکبازان بیشتر در نقش کم باشد

به قدر جستجو روزی به دست آید، زپا منشین
که رزق مور با آن ناتوانی در قدم باشد

زفریاد و فغان طبل تهی سیری نمی دارد
ندارد گوش امن آن کس که در بند شکم باشد

زخط گفتم به عاشق مهربان گردد، ندانستم
که آن بیدادگر را اول مشق ستم باشد

ندارد گنج قارون اعتبار خاک در چشمش
دلی کز درد و داغ عشق صائب محتشم باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.