۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۸

دل شیرین نمی گردد به سیل از جای خود، ورنه
زکوه بیستون تردستی من سنگ گرداند

هوس را عشق می سازد دل سوزان من صائب
خس و خاشاک را این شعله زرین چنگ گرداند

نه از رحم است اگر رخسار جانان رنگ گرداند
که از نیرنگ هر ساعت لباس جنگ گرداند

مده راه شکایت خاطر آزرده ما را
کز این سیل غبارآلود دریا رنگ گرداند

ره خوابیده در دامان این صحرا نمی ماند
مرا گر کاروانسالار پیشاهنگ گرداند

غم عقبی به فارغبالی من برنمی آید
چه حد دارد غم دنیا مرا دلتنگ گرداند؟

اگرچه آب گردیدم چو شبنم چشم آن دارم
که بیرنگی مرا با خار و گل یکرنگ گرداند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.