۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۳۰

دل عاشق کجا از ساغر سرشار بگشاید؟
به آب خضر لب کی تشنه دیدار بگشاید؟

نگردد از نشاط ظاهری کم کلفت باطن
دل پیکان کجا از خنده سوفار بگشاید؟

امید دلگشایی داشتم از گریه خونین
ندانستم که چون تر شد گره دشوار بگشاید

علایق می دواند ریشه آسان در دل سنگین
سلیمانی محال است از کمر زنار بگشاید

نگردد خانه در بسته مانع ماه کنعان را
به روی پاکدامانان در از دیوار بگشاید

به دندان گهر نتوان گره از رشته وا کردن
مرا از قرب جانان کی دل افگار بگشاید؟

شد از صحرانوردی شورش سودای من افزون
دل مرکز کجا از گردش پرگار بگشاید؟

گشاد عقده من نیست کار ناخن و دندان
مگر برق این گره چون نی مرا از کار بگشاید

گشایش نیست در پیشانی این بوستان پیرا
مگر جوش بهاران این در گلزار بگشاید

توان در سایه دیوار خواب امن تا کردن
چرا کس در به روی دولت بیدار بگشاید؟

پر از گوهر کند نیسان دهان تشنه جانی را
که مانند صدف سالی دهن یک بار بگشاید

چو درد از کیمیای صبر درمان می شود صائب
چرا پیش طبیبان کس لب اظهار بگشاید؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.