۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۰۲

سخنی کز دل بیتاب بود پردارد
نامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟

پوست بر پیکر من قلعه آهن شده است
رگ ز خشکی به تنم جلوه نشتر دارد

خبر از گوهر اسرار ندارد غواص
این محیط از نفس سوخته عنبر دارد

خانه از بحر جدا ساخت به یک قطره آب
دل پر آبله ای بحر ز گوهر دارد

تخم چون سوخت، پریشان نکند دهقانش
دل سودازده جمعیت دیگر دارد

گوش تا گوش زمین پر ز گرانباران است
هیچ کس نیست که باری ز دلی دارد

از خط افسرده نشد گرمی هنگامه حسن
جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.