۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱۷

هر که رخساره آیینه گدازی دارد
رو به هر دل که گذارد در بازی دارد

کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود
هند هم بهر مکافات ایازی دارد

گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه
خون گیرنده من دست درازی دارد

چون دم تیغ ز هر موج دلش می لرزد
هر که در دل چو صدف گوهر رازی دارد

من که دارم گره از کار دلم باز کند؟
سینه کبک دری چنگل بازی دارد

دل در آن زلف شب و روز بود در تب و تاب
شمع اگر در دل شب سوز و گدازی دارد

در ته پرده ز جوهر بودش چین جبین
گر چه آیینه در خانه بازی دارد

منزل روی تو بسیار به دل نزدیک است
گر چه زلف تو ره دور و درازی دارد

گردن از بندگی عشق مکش چون یوسف
که عجب سلسله بنده نوازی دارد

زلف کوته شد و بیدار نگردید از خواب
چشم مست تو عجب خواب درازی دارد

می برند اهل جهان دست به دستش چون گل
هر که خلق خوش و پیشانی بازی دارد

صائب از خامه ما گلشن معنی به نواست
باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.