۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۲۶

نه همین فکر مرا روز به من نگذارد
که به خوابم گل شب بوی سخن نگذارد

هر عقیقی که دلش در گرو نام بود
پشت آسوده به دیوار یمن نگذارد

سر زلفی که من از شام غریبان دیدم
هیچ سودازده ای را به وطن نگذارد

گل اگر شرم ز روی چمن آرا نکند
آرزو در دل مرغان چمن نگذارد

چون سهیل عرق شرم دلم می لرزد
که کسی دست بر آن سیب ذقن نگذارد

یک سحر لاله خورشید نیاید بیرون
که فلک داغ نوی بر دل من نگذارد

در فسونسازی آن چشم سیه حیرانم
که خموش است و کسی را به سخن نگذارد

چون برم سر به گریبان خموشی صائب؟
که گریبان من از دست، سخن نگذارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.