۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۴۲

از میان تیغ برآورد که زمان می گذرد
وقت پیرایش گلزار جهان می گذرد

غافلان پشت به دیوار فراغت دارند
عمر هر چند که چون آب روان می گذرد

می کند خواب فراغت به شبستان عدم
هر که اینجا سبک از خواب گران می گذرد

می شود رو به قفا روز قیامت محشور
چون شرر هر که ز دنیا نگران می گذرد

در بیابان ملامت دل دیوانه ما
همچو تیغی است که بر سنگ فسان می گذرد

نتوان طوطی ما را به شکر داد فریب
سخن از چاشنی کنج دهان می گذرد

آه ازان دلبر محجوب که در پرده شب
روی پوشیده ز آیینه جان می گذرد

گر چه باشد به هوس، عشق به از عقل بود
تیر هر چند بود کج ز کمان می گذرد

از جهان گذران نیست گذشتن آسان
شبنم ماست کزاین ریگ روان می گذرد

صاف شو تا همه خوبان به رضایت باشند
در گلستان، سخن آب روان می گذرد

صائب از شرم برون آ، که درین یک دو سه روز
نوبت خوبی آن غنچه دهان می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.