۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸۳

قطره آن کس که پی آب به ظلمت می زد
کاش خود را به دم تیغ شهادت می زد

دید تا روی تو، چون گل همه تن دامن شد
آن که بر آتش من آب نصیحت می زد

این زمان نامه اعمال گنهکاران است
بر رویی که دم از صبح قیامت می زد

گر چه روی سخنش بود به ظاهر با غیر
نمکی بود که ما را به جراحت می زد

سیر صحرای شکرخیز قناعت کردم
چون شکر، مور در او جوش حلاوت می زد

آن که می بست به ظاهر در صحبت بر خلق
با دو صد دست به باطن در شهرت می زد

گنبد مسجد شهر از همه فاضلتر بود
گر به عمامه کسی کوس فضیلت می زد

از بلندی نظر بود نه از بیخبری
همت صائب اگر پای به دولت می زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.