۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸۴

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد

هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت
تا نفس داشت به دامان دگر دست نزد

سیر چشمی است به خال لب شیرین تو ختم
که به تلخی گذراند و به شکر دست نزد

پی سفیدست شب هر که صباحی دارد
ای خوش آن شب که به دامان سحر دست نزد

هر که چون سرو نگردید درین باغ آزاد
با دو صد عقده مشکل به کمر دست نزد

کی نگاهی ز تماشای جمالت برگشت؟
که بهم از مژه ها دیده تر، دست نزد

خار تهمت، خله پیرهن یوسف شد
گل به دامان تو ای پاک گهر دست نزد

به زمین سیه هند که رفت از ایران؟
که به هر کرنش و تسلیم به سر دست نزد

باش بیدار که ره در حرم کعبه نیافت
دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد

صائب این آن غزل سید معصوم که گفت
شانه بر موی کمر زد، به کمر دست نزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.