۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸۹

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد
لرزه بر دست نگارین بهار اندازد

آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار
هر نفس جوهر خود را به کنار اندازد

شرم رخسار تو صد پرده خونین از گل
هر سر سال به رخسار بهار اندازد

زلف رخساره خورشید شود شبگیرم
شوق اگر سایه بر این مشت غبار اندازد

پیشگاه حرم و دیر گریبان چاک است
تا کجا غمزه او طرح شکار اندازد

گر مرا حوصله فقر نباشد چه عجب
که تهیدستی، آتش به چنار اندازد

کلک صائب چو گشاید گره از زلف سخن
تاب در نافه آهوی تتار اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.