۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۸۸

گوهر عکس لبش گر به شراب اندازد
کله عیش، می از جوش حباب اندازد

جدل شبنم و خورشید بود مشت و درفش
خرد آن به که سپر پیش شراب اندازد

کوس شهرت زند از خم چو فلاطون هرکس
خشت برگیرد و از دست کتاب اندازد

هر که خواهد که کند مشکل عالم را حل
دفتر عقل همان به که در آب اندازد

نه ز مستی است نمک گر به شراب افکندم
چشم تا چند به روی تو حباب اندازد؟

غلط اندازی حسن است که آب حیوان
پرده بر روی خود از موج سراب اندازد

خواب مخمل نبود در گرو افسانه
بخت کی گوش به افسانه خواب اندازد؟

نگرفته است کس آیینه خورشید به موم
چون به رخسار تو مشاطه نقاب اندازد؟

صائب از بحر به یک جرعه برآوردی گرد
در خور ظرف تو، ساقی چه شراب اندازد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.