۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹۴

سینه را تیره هوا و هوسی می سازد
وقت آیینه مکدر نفسی می سازد

دل معشوق اگر بیضه فولاد بود
ناله سینه شکافم جرسی می سازد

راستی پیشه خود کن خیانت کردن
در و دیوار جهان را عسسی می سازد

چون گل از پوست برون خنده زنان می آید
هر که چون غنچه به صاحب نفسی می سازد

چه شود گر به شکر خنده مرا شاد کنی؟
شهد با آنهمه شان با مگسی می سازد

نیست در کار، شتاب اینهمه در سوختنم
با سپند آتش سوزان نفسی می سازد

دل ارباب هوس هر نفسی در جایی است
کی سگ هرزه مرس با مرسی می سازد؟

در پس پرده تزویر و ریا زاهد خشک
عنکبوتی است که دام مگسی می سازد

هر دمی کز سر صدق است اثرها دارد
صبح صد شمع خموشی از نفسی می سازد

بودم از ناکسی خویش خجل، زین غافل
که ازین خاک سیه عشق کسی می سازد

روح در جسم محال است بماند صائب
طایر قدس کجا با قفسی می سازد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.