۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۰۳

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد
زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد

بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار
ننشسته است غباری که ز جا برخیزد

داغ غیرت به دل خضر و مسیحا سوزد
لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

در بساطی که گهر گرد یتیمی دارد
چه غبار از دل غم دیده ما برخیزد؟

خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست
پیش آن کس که ز شوق تو ز جا برخیزد

من و آن حسن جهانسوز که در محفل او
از سپندی که نسوزند صدا برخیزد

تا نظر واکند از پای فتد چون نرگس
هر که از خاک به امداد عصا برخیزد

راه خوابیده محال است که بیدار شود
اگر از شش جهت آواز درا برخیزد

اژدها را طمع گنج گوارا سازد
از سر راه محال است گدا برخیزد

خامشی تبت وارونه پرگویان است
نیست ممکن که ز یک دست صدا برخیزد

به شتابی گذرم صائب ازین وحشتگاه
که ز هر آبله ام بانگ درا برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.