۷۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۰۹

زنگ غفلت ز دل من نگران می خیزد
از زمین سبزه خوابیده گران می خیزد

دیده ای آب ده از چهره گل چون شبنم
که دمادم نفس سرد خزان می خیزد

عیش در کوی مغان بر سر هم ریخته است
پیر ازین خاک طرب خیز جوان می خیزد

عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد
سبزه از تربت من بسته زبان می خیزد

اثر آه من از سینه افلاک بپرس
گرد این تیر سبکرو ز نشان می خیزد

اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد

با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق
از سپندی که نسوزند فغان می خیزد

رایت قافله عشق سبکرفتاری است
که به همت ز سر هر دو جهان می خیزد

سینه چاکان ترا از دل بی صبر و قرار
چون جرس از در و دیوار فغان می خیزد

بی سپر در دهن تیغ درآید صائب
هر که را مهر خموشی ز دهان می خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.