۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۱۱

عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد
فرصتش باد که بسیار بجا می ریزد

زان سفر کرده بستان خبری هست که گل
زر خود را همه در پای صبا می ریزد

می چنان دشمن شرم است که گر سایه تاک
بر سر حسن فتد، رنگ حیا می ریزد

بر کف پای تو تا تهمت خونریزی بست
هر که را دست دهد خون حنا می ریزد

صائب از دیده خونبار کرم دارد یاد
کآنچه دارد همه در پای گدا می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.