۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۱۸

جذبه شوق اگر از جانب کنعان نرسد
بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد

کعبه در دامن شبگیر بلند افتاده است
سیل پر زور محال است به عمان نرسد

در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند
آه اگر مور به فریاد سلیمان نرسد

منتهی گشت به خط سلسله زلف دراز
نامه شکوه ما نیست به پایان نرسد

تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد

شعله شوق محال است ز پا بنشیند
تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد

هر که از دامن او دست مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد

درد رنگین چو کند روی سخن را صائب
کار اهل سخن آن به که به سامان نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.