۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۳۰

اگر آن غمزه خونریز مصور می شد
آب آیینه چو شمشیر بجوهر می شد

بود شیرازه اش اندیشه آن موی میان
پاره های دلم آن روز که دفتر می شد

جگر سوخته فاختگان آبکش است
ورنه از سایه سرو تو زمین تر می شد

قد رعنای تو می کرد اگر قامت راست
سرو با سبزه خوابیده برابر می شد

شب که رخسار تو از باده برافروخته بود
شعله پنهان به ته بال سمندر می شد

گل رخسار عرقناک ترا گر می دید
باغ جنت خجل از چشمه کوثر می شد

خشک ناگشته به دلدار رسیدی خط من
نامه شوقم اگر بال کبوتر می شد

اگر از تیغ تو می شد جگر من سیراب
سبزه خضر ز شادابی من تر می شد

می شد از غیرت شاهان دل مسکینان خون
وصل او گر به زر و زور میسر می شد

بود از چاشنی خاک قناعت غافل
مور روزی که گرفتار به شکر می شد

بودم آن روز من از جمله آزاده روان
که مرا سد رمق سد سکندر می شد

گشت از تلخی ایام گوارا صائب
ورنه شیرینی جان زود مکرر می شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.