۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۳۲

صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد
سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد

شبنم آورد سر از روزن خورشید برون
سر ما بود که شایسته فتراک نشد

علف تیغ جهانسوز حوادث گردد
دل هرکس که ز زنگار خودی پاک نشد

خنده صبح به خوناب شفق پیوسته است
هیچ کس شاد نگردید که غمناک نشد

ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت
هرکه زیر قدم راهروان خاک نشد

نگشودند به رویش در جنت صائب
سینه هرکه به شمشیر جفا چاک نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.