هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به توصیف قدرت و تأثیر عشق الهی میپردازد. عشق به عنوان نیرویی توصیف شده است که میتواند جانها را نجات دهد، راهها را هموار کند، و حتی دشمنان را به زانو درآورد. همچنین، این شعر به مفاهیمی مانند تسلیم در برابر عشق، تحول درونی، و نجات از طریق عشق الهی اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتواند به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۲۹۴۰
چون زَخْمهٔ رَجا را بر تار میکَشانی
کاهِل رُوانِ رَهْ را در کار میکَشانی
ای عشق چون دَرآیی در لُطف و دِلْرُبایی
دامانِ جان بِگیری، تا یار میکَشانی
ایمِن کُنی تو جان را، کوریِّ رَه زَنان را
دُزدانِ نَقْدِ دل را بر دار میکَشانی
سوداییانِ جان را، از خود دَهی مُفَرِّح
صَفراییانِ زَر را بَس زار میکَشانی
مَهْجورِ خارکَش را گُلْزار مینِمایی
گُلْ رویِ خارخو را در خار میکَشانی
موسیِّ خاک رو را بر بَحْر مینِشانی
فرعونِ بَوْش جو را در عار میکَشانی
موسی عَصا بگیرد، تا یارِ خویش سازد
ماری کُنی عَصا را، چون مار میکَشانی
چون مار را بگیرد، یابد عَصایِ خود را
این نَعْلِ بازگونه، هَموار میکَشانی
آن کو در آتش اُفْتَد، راهش دَهی به آبی
وان کو در آب آید، در نار میکَشانی
ای دل چه خوش زِ پَرده، سَرمَست و باده خورده
سَر را برهنه کرده، دَستار میکَشانی
ما را مَدِه به غیری، تا سویِ خود کَشانَد
ما را تو کَش، اَزیرا شَهْوار میکَشانی
تا یارْ زنده باشَد، کوهی کُنی تو سَدَّش
چون در غَمَش بِکُشتی، در غار میکَشانی
خاموش و دَرکَش این سَر، خوش خامُشانه میخَور
زیرا که چون خَموشی اسرار میکَشانی
کاهِل رُوانِ رَهْ را در کار میکَشانی
ای عشق چون دَرآیی در لُطف و دِلْرُبایی
دامانِ جان بِگیری، تا یار میکَشانی
ایمِن کُنی تو جان را، کوریِّ رَه زَنان را
دُزدانِ نَقْدِ دل را بر دار میکَشانی
سوداییانِ جان را، از خود دَهی مُفَرِّح
صَفراییانِ زَر را بَس زار میکَشانی
مَهْجورِ خارکَش را گُلْزار مینِمایی
گُلْ رویِ خارخو را در خار میکَشانی
موسیِّ خاک رو را بر بَحْر مینِشانی
فرعونِ بَوْش جو را در عار میکَشانی
موسی عَصا بگیرد، تا یارِ خویش سازد
ماری کُنی عَصا را، چون مار میکَشانی
چون مار را بگیرد، یابد عَصایِ خود را
این نَعْلِ بازگونه، هَموار میکَشانی
آن کو در آتش اُفْتَد، راهش دَهی به آبی
وان کو در آب آید، در نار میکَشانی
ای دل چه خوش زِ پَرده، سَرمَست و باده خورده
سَر را برهنه کرده، دَستار میکَشانی
ما را مَدِه به غیری، تا سویِ خود کَشانَد
ما را تو کَش، اَزیرا شَهْوار میکَشانی
تا یارْ زنده باشَد، کوهی کُنی تو سَدَّش
چون در غَمَش بِکُشتی، در غار میکَشانی
خاموش و دَرکَش این سَر، خوش خامُشانه میخَور
زیرا که چون خَموشی اسرار میکَشانی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.