۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۷۹

خویش را گر ز خور و خواب توانی گذراند
کشتی خود سبک از آب توانی گذراند

راه چون آبله در پرده دلها یابی
گر به یک ساغر خوناب توانی گذراند

باده جان تو آن روز شود روشن و صاف
کز سراپرده اسباب توانی گذراند

در شبستان عدم صبح امید تو شود
هر شبی را که به مهتاب توانی گذراند

آن زمان رشته زنار تو تسبیح شود
که به چندین دل بیتاب توانی گذراند

نخورد کشتیت از باد مخالف بر سنگ
دیگران را اگر از آب توانی گذراند

دل روشن به تو چون شمع ازان بخشیدند
که شبی زنده به محراب توانی گذراند

وقت خود تیره زهمصحبت ناجنس مکن
تا به آیینه و با آب توانی گذراند

خار پیراهن آرام بود موی سفید
این نه صبحی است که در خواب توانی گذراند

سالم از آتش سوزان چو سیاوش گذری
خویش را گر ز می ناب توانی گذراند

نفس خویش یکی ساز به دریای وجود
تا چو ماهی به ته آب توانی گذراند

حیف باشد که به عزلت گذرانی صائب
آنچه از عمر به احباب توانی گذراند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.