۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸۱

حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند
رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند

در بساط من سودازده زان باغ و بهار
خار خاری است که در سینه افگار بماند

مرکز از دایره پروانه آزادی یافت
دل ما بود که در حلقه زنار بماند

بال پرواز ز هر موج سرابش دادند
هرکه در بادیه عشق ز رفتار بماند

عنکبوتی است که در فکر شکار مگس است
زاهد خشک که در پرده پندار بماند

زیر گردون خبر از حال دل من دارد
هرکه را آینه در پرده زنگار بماند

دل به نظاره او شد که دگر باز آید
آب گردید و در آن لعل گهر بماند

جان نمی خواست درین غمکده ساکن گردد
از غبار دل ما در ته دیوار بماند

شست از خون شفق صبح قیامت دامن
خون ما بود که بر گردن دلدار بماند

می تواند گره از کار دو عالم وا کرد
دست هرکس ز تماشای تو از کار بماند

دانه سوخته از خاک برآمد صائب
دل بی حاصل ما در ته دیوار بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.