۲۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۹۹

داروی بیهشی از جام صفاتم دادند
سرمه خامشی از نقطه ذاتم دادند

گرد راه عدم از خویش نیفشانده هنوز
تنگ چشمان حوادث به براتم دادند

منم آن رهرو لب تشنه که از صدق طلب
هم ز تبخاله خود آب حیاتم دادند

گرچه از عشق کشیدند به صد بند مرا
از گرفتاری ایام نجاتم دادند

آخر کار من و بید تهیدست یکی است
که پس از خشک شدن آب نباتم دادند

چشم بر هرچه درین باغ گشودم صائب
یاد ازان دلبر شیرین حرکاتم دادند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.