۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۴۸

هرچه دریافت کلیم از نظر بینا بود
کف این بحر گهرخیز ید بیضا بود

نرسیدیم به جایی که ز پا بنشینیم
ساحل خار و خس ما کف این دریا بود

در فضایی که دل از تنگی جا می نالید
آسمان یک گره خاطر آن صحرا بود

بیشتر نوسفران طالع شهرت دارند
ورنه آوارگی ما، چه کم از عنقا بود؟

یک سر تیر ز ما سایه جدا می گردید
روزگاری که دل وحشی ما با ما بود

پیش ازان دم که رسد بحر به شیرازه موج
صف مژگان تو در دیده خونپالا بود

در غم این شادی ناآمده را می دیدیم
چهره صبح ز زلف شب ما پیدا بود

حسن یک جلوه مستانه درین بزم نکرد
تنگی حوصله ها مهر لب مینا بود

نرسیدیم به پروانه راحت صائب
خط آزادی ما نقش پر عنقا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.