۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵۱

زان خاکِ تو شُدم تا بر من گُهَر بِباری
چون مویْ ازان شُدم من، تا تو سَرَم بِخاری

زانْ دست شُستم از خود، تا دستِ من تو گیری
زانْ چون خیال گشتم، تا در دِلَم گُذاری

زان روز و شب دَریدَم، در عاشقی گَریبان
تا تو زِ مشرقِ دل، چون مَهْ سَری بَرآری

زان اَشکْبار گشتم، چون ابر در بهاران
تا نوبهارِ حُسنَت، بر من کُند بهاری

حَمّالِ آن اَمانَت، کان را فَلَکت نَپَذْرُفت
گشتم به اِعْتمادی، کَزْ لُطفِ توست یاری

شاها به حَقِّ آنک بر لوحِ سینه هر دَم
از بَهرِ بُت پَرَستان، نوصورتی نِگاری

بِنْمایْ صورتی را، کانْ لوح درنگُنجَد
تا بُت پَرَست و بُتگَر، یابَند رستگاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.